رمیده(فروغ فرخ زاد)
نوشته شده توسط : roya

 رميده
نمی دانم چه می خواهم خداي
به دنبال چه می گردم شــب و روز
چه می جـــويد نـــــــگاه خســـته من
چرا افسرده است اين قــــــــلب پرسوز
ز جمع آشنايان می گــريزم
به كنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگی ها
به بيمار دل خود می دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
بظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند
از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل ديوانه من
كه می سوزی ازين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگی ها





:: برچسب‌ها: فروغ فرخزاد , اشعار , عشق , عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 25 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
امیرعباس در تاریخ : 1389/6/26/5 - - گفته است :
سلام خیلی خوبه اگه وقت کردی به وب منم سری بزن موفق باشی

/weblog/file/img/m.jpg
cia در تاریخ : 1389/6/25/4 - - گفته است :
جدیدترین وبلاگ دوستیابی

/weblog/file/img/m.jpg
nadia در تاریخ : 1389/6/25/4 - - گفته است :
سلام عزيزم
وبت خيلي باحاله....
راستي لينكيدمت منو بلينك
اگه به وب منم سر بزني خوشحال ميشم
قربونت باي


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: